هیچ کس تنهاییم را حس نکرد
هیچ کس تنهاییم را لمس نکرد
هیچ کس تنها بودنم را درک نکرد
هیچ کس تنها بودنم را ندید
چرا هیچ کس مرا باور ندارد؟
هیچ کس...
چرا؟
خدایا چرا اینقدر تنهایم؟
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد . نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت .
ولی بسیار مشتاقم از خاک گلویم سوتکی سازد / گلویم سوتکی با شد به دست کودکی گستاخ و بازی گوش / و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموشش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان را آشفته تر سازد ...